جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، دنیا را فرا گرفته بود. جنگ بود و یکی از سربازان وقتی که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت: اگر بخواهی می توانی بروی اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است، حتی ...زندگی خودت را هم به خطر بیاندازی!
حرف های مافوق اثری نداشت. سرباز برای نجات دوستش رفت و به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند.
افسر مافوق به سراغ آنها رفت. سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به سرباز دیگر نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم که ممکن است ارزش به خطر انداختن جانت را نداشته باشد. دوستت مرده است! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی.
سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت! چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود و من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم. دوستم به من گفت: ?جیم... من می دانستم که تو به کمک من می آیی...?
اغلب اوقات رضایت قلبی خیلی مهم تر از نتیجه کاری است که شروع می کنیم
واقعا اینطوره که رضایت قلبی مهمتر از نتیجه است
خیلی خوب بود ممنون
کاش وقتی بچه هامون میرن مدرسه بهشون بگیم:
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
چه کسی فکر میکرد خیلی زرنگ است؟
21791 بازدید
3 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
15 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian